قالب وبلاگ

عشقم تویی
به جمع عاشقان خوش آمدید

دیروز شیطان را دیدم

در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب می‌فروخت

مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هیاهو می‌کردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند

توی بساطش همه چیز بود:

غرور، حرص،‌دروغ و خیانت،‌ جاه‌طلبی و ...

هر کس چیزی می‌خرید و در ازایش چیزی می‌داد

بعضی‌ها تکه‌ای از قلبشان را می‌دادند

و بعضی‌ پاره‌ای از روحشان را

بعضی‌ها ایمانشان را می‌دادند

و بعضی آزادگیشان را

شیطان می‌خندید...!

 

داستانی از دوست عزیزمان دختر چادری





یك جوان یاسوجی به خاطر علاقه به «سوسانو» هنرپیشه زن سریال جومونگ و مخالفت پدرش برای ازدواج با این زن ، اقدام به خودكشی كرد. این جوان كه پس از تماشای سریال جومونگ بشدت به سوسانو علاقه‌مند شده بود و قصد ازدواج با او را داشت، هنگامی كه خانواده‌اش را از این تصمیم مطلع كرد، با مخالفت آنها روبه‌رو شد.

جوان یاسوجی از پدرش خواست تا با فروش گوسفندانش هزینه سفر وی به كشور كره و یافتن سوسانو را تامین كند و زمانی كه متوجه شد خانواده‌اش حاضر به فروش گوسفندان نیستند، با خوردن قرص اقدام به خودكشی كرد.

به دنبال این ماجرا، والدین جوان عاشق پیشه او را به بیمارستان منتقل كردند و با تلاش پزشكان، او از مرگ حتمی نجات یافت.

پدر این جوان در ارتباط با این موضوع گفت: پسرم تصور می‌كرد براحتی می‌تواند به كشور كره سفر و با هنرپیشه زن این سریال ازدواج كند و زمانی كه به وی گفتم مبلغ فروش كل گوسفندان كه تمام دارایی من است كمتر از یك میلیون تومان است، او نیز در اقدامی عجیب دست به خودكشی زد و اگر كمی دیر به بیمارستان می‌رسید،‌ به طور حتم جان خود را از دست می‌داد.

آخرین خبرها از وضعیت جسمانی جوان یاسوجی حاكی است كه حال وی رو به بهبود است و از مرگ حتمی نجات یافته است.





http://www.loo3.com/loo3/308/love%20card%20(2).gif

وقتی دل ارزش خودش را از دست بدهد و چشمهایت دیگر اشکی برای ریختن نداشته باشد،وقتی دیگر قدرت فریاد زدن را هم نداشته باشی،وقتی دیگر هر چه دل تنگت خواسته باشد گفته باشی،وقتی دیگر دفتر و قلم هم تنهایت گذاشته باشند،وقتی از درون تمام وجودت یخ بزند،وقتی چشم از دنیا ببندی و آرزوی مرگ بکنی،وقتی احساس کنی تنهاترین هستی،چشمهایت را ببند و از ته دل بخند که با هر لبخند روحی خاموش جان میگیرد و درخت پیر جوان میشود.





روزی مردی به خانه آمد و دید که دختر سه سالش قشنگترین و گرانترین کاغذ کادوی موجود در کمد او را تکه تکه کرده است.دخترک با تکه های کاغذ کادو یک جعبه ی کفش قدیمی را ناشیانه تزیین کرده بود.

مرد به خاطر این کار به دخترک پرخاش کرد و گفت که چرا بدون اجازه کاغذ کادوی به آن قشنگی را خراب کرده است.دختر کوچولو آن شب با گریه به رختخواب رفت و خوابید.

فردا صبح وقتی مرد از خواب بیدار شد و چشمهایش را باز کرد،دید دخترک بالای سرش نشسته است.مرد کمی گیج شده بود و پرسید:امروز چه خبره؟؟؟

دختر کوچولو جعبه ی تزیین شده را به طرف او گرفت و گفت : روز تولدته پدر!تولدت مبارک!

مرد تازه یادش آمد و متوجه شد دخترش آن کاغذ را برای تزیین کادوی تولد و استفاده کرده است.باشرمندگی دخترش را بوسید.جعبه را ازش گرفت و درش را باز کرد. اما در کمال تعجب دید که جعبه خالی ست.

مرد با لحن سرزنش باری رو به دخترش کرد:جعبه ی خالی که هدیه نمی شه!باید توش یه چیزی میذاشتی!

دخترک با تعجب به صورت پدرش خیره شد و گفت:اما این جعبه خالی نیست.

من دیشب هزار تا بوسه ،توش گذاشتم تا هر وقت دلت برام تنگ شد یک از اونا رو برداری و استفاده کنی.

از آن روز به بعد ، پدر همیشه آن جعبه را همراه خودش داشت و هر وقت دل تنگ دخترش میشد در آن را باز میکردد و با برداشتن یک بوسه ،آرام میگرفت.هدیه کار خودش را کرده بود.

میخوایی توهم یکی از این جعبه ها داشته باشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 





صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد

.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

به کلبه ی عشق من خوش آمدید .
نويسندگان
امکانات وب

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 29
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 41
بازدید ماه : 40
بازدید کل : 3256
تعداد مطالب : 72
تعداد نظرات : 16
تعداد آنلاین : 1